کارشناس برجسته جهان در مورد اسامه بن لادن، برای اولین بار بیوگرافی قطعی مردی را ارائه می دهد که مسیر سیاست خارجی آمریکا را در قرن بیست و یکم تعیین کرد و ما امروز نیز به نبرد با وراث ایدئولوژیک او ادامه می دهیم.
سایه ی اختناق و سرکوب بر رکن چهارم دموکراسی در افغانستان
با تصرف ولسوالی ها و ولایت ها یکی پس از دیگری و سقوط کشور به دست طالبان در اواسط ماه آگوست ۲۰۲۱، یکی از موارد بحران ساز، نگرانی از امنیت جانی اصحاب رسانه و همچنین قربانی شدن دستاوردهای فعالان این حوزه تحت تاثیر تحولاتِ معکوس از دورانِ گذار در این کشور می باشد. چنانچه پیشتر نیز طبق اعلامیه ای منتشر شده از نی، یا نهاد پشتیبان رسانه های آزاد افغانستان، طالبان در جستجوی خانه به خانه برای یافتن خبرنگاران و کارمندان رسانه ای برآمده اند. این ها همه درحالیست که به ویژ ه طی یک سال گذشته، اصحاب رسانه، شامل کارمندان شبکه های خبری، روزنامه نگاران، خبرنگاران و یا به طور کلی فعالان مدنی-رسانه ای، و به ویژه زنانِ مشغول به کار در این عرصه سیبلِ ترورهای هدفمند طالبان بودند.
به همین ترتیب با به قدرت رسیدنِ مجدد طالبان طی یکی دو هفته ی اخیر، ستون های اصلی و بنیادی یک جامعه ی آزاد و دموکراتیک که مسئولیت آگاهی رسانی و پخش خبر را بر عهده دارند، یعنی روزنامه ها، و همچنین برخی شبکه های پوشش دهنده ی اخبار و تحولات جاری در افغانستان غالبا تعطیل گردیده (البته در این میان برخی نیز تحت تدابیر شدید امنیتی و با خطی مشیِ الزامی طالبان دایر بوده)، و بسیاری از خبرنگاران و روزنامه نگاران کشور از بیمِ احتمالاتی از انتقام جویی های خشونت آمیز طالبان از کشور خارج شده و یا برخی دیگر حداقل تا تثبیت شرایط از ظهور و حضور خود در جامعه صرف نظر کرده و در انتظار روزنه ای امید برای بهبود شرایط هستند.
حفظ رسانه ها و مطبوعات آزاد افغانستان می توانست سیگنال خوبی باشد که نشان دهد طالبان ۲٫۰ در مسیر تفاوت و تغییر گام بر داشته اند. اما تحولات اخیر کشور نشان می دهد مطبوعات افغانستان و حوزه ی رسانه جزو اولین قربانیان قدرت یابی مجدد طالبان هستند. اما آنچه بیش از پیش در این میان مسئله ساز خواهد بود، چگونگیِ موازینِ مقرر دررابطه با نقش اصحاب خبر و رسانه و یا اجرایی ساختن طرزالعمل خاصی برای فعالیت آتی آنها تحت اصلاحات طالبانیست.
کارشناس برجسته جهان در مورد اسامه بن لادن، برای اولین بار بیوگرافی قطعی مردی را ارائه می دهد که مسیر سیاست خارجی آمریکا را در قرن بیست و یکم تعیین کرد و ما امروز نیز به نبرد با وراث ایدئولوژیک او ادامه می دهیم.
در ظهور و سقوط اسامه بن لادن، پیتر برگن ارزیابی متفاوتی را از شخصی که باعث آغاز سریع جنگ های طولانی آمریکا با القاعده و فرزندان آن گروه شده بود، انجام داد و بن لادن را در تمام ابعاد زندگی اش به تصویر کشید: به عنوان یک مرد خانواده، یک متعصب، به عنوان فرمانده میدان جنگ، به عنوان یک رهبر تروریست و به عنوان یک فراری.
این کتاب تناقضات متعدد او را روشن می کند: او پسر یک میلیاردر بود، اما اصرار داشت که خانواده اش مانند فقرا زندگی کنند. همسر و فرزندان خود را می پرستید، بسته به دو همسر خود که هر دو دارای مدرک دکترا بودند، تصمیمات مهم استراتژیک را میگرفت. با این حال، او خرابی هایی را برای خانواده خود به ارمغان آورد. او متعصب مذهبی بود، با این وجود حاضر بود هزاران غیرنظامی را به نام اسلام بکشد. او از وفاداری عمیق الهام گرفت اما در نهایت، محافظانش علیه او برخاستند و در حالی که او مرگبارترین اقدام کشتار جمعی در تاریخ ایالات متحده را انجام داد، در دستیابی به هیچ یک از اهداف استراتژیک خود موفق نبود.
تصویر ماندگاری که ما از بن لادن در سالهای پایانی زندگی اش داریم این است که یک مرد سالخورده با ریش سفیدی در حال تماشای تصاویر قدیمی از خود است، مانند سایر پدران با ریموت کنترل خود کانال ها را جابجا میکند. در پایان، بن لادن در محله ای ضعیف در حومه شهر، دور از خط مقدم جنگ مقدس خود، جان باخت. با این حال، و با وجود آن تحقیر غیرقهرمانانه، ایدئولوژی او همچنان ادامه دارد. به لطف مصاحبه های منحصر به فرد با اعضای خانواده و همکارانش و اسنادی که اخیراً به دست آمده است، تصویر برگن از اسامه برای اولین بار نشان می دهد که او واقعاً چه کسی بوده است و چرا او همچنان به الهام بخشیدن به نسل جدید جهادگران ادامه می دهد.
گرچه به نظر می رسد طی این سال ها هدف اصلی در سیاست خارجی ایالات متحده همچنان بر پاشنه ی مبارزه با تروریسم می چرخد، لیکن شاید بتوان گفت در این میان رویکردی نوین در سیاست خارجی آمریکا در حال خودنماییست: مبارزه با دشمن جدیدی به نام دولت اسلامی ولایت خراسان که ظاهرا به طور رسمی جایگزینِ القاعده و طالبان شده، و همچنین همکاری با طالبان و دولتِ احتمالیِ آنها در آینده برای تعقیب و محاکمه ی عاملان دولت اسلامی ولایت خراسان که اخیرا مسبب حملات انتحاری فرودگاه کابل و کشته شدن ۱۳ نظامی آمریکایی بودند.
شاید بتوان گفت این دست سیاست های موضعی، رفتاری آشنا و یادآور رویکرد دولت های سابق ایالات متحده در تغییر استراتژی های خود برای تضمین منافع شان در افغانستان است. نهایتا با پشت سر گذاشتن دورانِ ریاست جمهوری بایدن با اتخاذ استراتژی مبارزه با تروریسم “فراسوی افق”، به نظر می رسد اهداف ضدتروریستی آمریکا در قالب رویکرد جدیدی در حال ظهور است. شاید بتوان گفت اکنون دیگر ایالات متحده قاطعانه و مصرانه برای خروج از افغانستان عزم خود را جزم کرده و در این میان تنها به دنبال نیرویی نیابتی و یا جایگزین برای خود بوده و احتمالا به بدترین و غیرمحتمل ترین گزینه، یعنی طالبان روی آورد.
به هرروی باید گفت گرچه جنگ ایالات متحده در افغانستان با اهداف محدودی از هدف قرار دادن ظرفیت ها و قابلیت های عملیاتی القاعده پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آغاز شد؛ اما در طی دو دهه به ماموریتی خزنده و به جنگی ذاتا بی پایان تبدیل شد. در همین راستا آمریکا به عنوان قربانی تروریسم هدف اصلی حضور در افغانستان را مبارزه با تروریسم عنوان کرد. امری که منجر به حضور امنیتی ایالات متحده در افغانستان شد. دلایل ارائه شده توسط مقامات آمریکایی و جامعه سیاست گذار ایالات متحده برای ماندن در افغانستان شامل تروریسم، رقابت قدرت های بزرگ، اعتبار و جایگاه ایالات متحده در جهان و حمایت از حقوق بشر بوده است. اما نباید فراموش کرد هدف اصلی تنها تامین و تضمین منافع است. درادامه به بیان سیاست های چرخشی آمریکا ذیلِ هدف غالب مبارزه با تروریسم در افغانستان می پردازیم:
۱- سیاست پیشگیری و پیشروی تهاجمی: با ربودن چهار هواپیمای تجاری و اصابت آنها به برج های دوقلوی مرکز تجارت جهانی توسط عوامل القاعده در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، رئیس جمهور وقت آمریکا، جرج دبلیو بوش وعده ی فتح در “جنگ علیه تروریسم” را اعلام و به رژیم طالبان اعلام کرد “یا تمام رهبران القاعده که در سرزمین شما پنهان شده اند را به مقامات ایالات متحده تحویل داده یا در سرنوشت آنها سهیم می شوید”. بنابراین در خشت اول از سیاست ضدتروریسم ایالات متحده طالبان به عنوان همتا و شریکِ القاعده در ذیلِ دشمنانِ اصلیِ امریکا محسوب می شوند، اما چه می شود که اکنون طالبان یکی پس از دیگری گام های رسمیت یابی آنهم در سایه ی حمایت های آمریکا را بر می دارد خود جای بحث دارد.
بنابراین نخستین موضع گیری مقتدارنه ی ایالات متحده در قالب سیاستی از “با ما و یا در برابر ما”، شکل می گیرد. در ادامه ی همین الگوی خیر و شرِ جرج بوش و تقسیم جهان به خوب و بد، وی سیاست های دوقطبی سازی خود را گسترش داد و در تاریخ ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۱، بوش قطعنامه مشترکی را امضا کرد که اجازه استفاده از زور علیه کسانی که در حمله ۱۱ سپتامبر به ایالات متحده حمله کردند را، می دهد و آن را دلیلی منطقی برای اتخاذ اقداماتی گسترده در مبارزه با تروریسم -از حمله به افغانستان گرفته تا برپا کردن اردوگاه های بازداشت در گوانتانامو- دانست.
در حقیقت بوش با تدوین سه مرحله فشار، اقدام نظامی و بازسازی اردوی ملی یا همان ارتش افغانستان جنگ مبارزه با تروریسم را در افغانستان آغاز کرد. در مرحله فشار، حدود ۲۷ مورد از دارایی های رهبران گروه های تروریستی مسدود شد. آمریکا در این مرحله موفق به ایجاد ائتلافی گسترده بر علیه تروریسم شد. به طوری که قطعنامه های ۱۳۷۳ و ۱۳۶۸ در مجمع عمومی سازمان ملل به تصویب رسید. اتحادیه اروپا نیز با بوش همکاری کرد. و در نتیجه یک مشروعیت بین المللی از حمله آمریکا به افغانستان شکل گرفت.
در مرحله دوم که اقدام نظامی بود، ضربات پیشگیرانه هوایی و موشکی آمریکا در مبارزه برای آزادسازی افغانستان از سیطره طالبان و القاعده نمود عینی پیدا کرد و در سریع ترین زمان ممکن مراکز کنترل، فرماندهی، دفاعی، مخابرات و اردوگاه های آموزش آنان مورد هدف حملات هوایی و موشکی قرارگرفت. پس از استقرار نیروهای آمریکایی در افغانستان اقدامات دیگری برای تامین امنیت در کابل و شهرهای مهم افغانستان صورت گرفت. در نتیجه مرحله سوم، یعنی بازسازی اردوی ملی یا همان ارتش آغاز شد.
پس از این مراحل که آن را می توان مرحله سخت افزاری مقابله با تروریسم دانست، ایالات متحده در رویکری نرم افزاری تحت عنوان «دولت-ملت سازی» قصد حمایت از افغانستان را در برابر تروریسم داشت. این مرحله نیز شامل: حمایت از کنفرانس های بازسازی افغانستان، تحکیم دموکراسی، حاکمیت قانون و مبارزه با فساد، حکومت داری، انتخابات و رقابت های سیاسی، جامعه مدنی و رسانه های مستقل بود. (هاشمی، ۶۵-۷۳) با این حال در پایان ریاست جهوری بوش نه از محو تروریست ها و نه از دولت ملت سازی در افغانستان نشانه ای بود.
۲- سیاست تخفیف و تعادل/رد پای سبک: اوباما در سال ۲۰۰۸ متعهد شد که به استقرار نظامی سنگین و هزینه بر دولت بوش پایان دهد، اما همچنان به جنگ علیه القاعده و شرکای آنها ادامه خواهد داد؛ که متعاقبا این رویکرد را به عنوان “رد پای سبک” جایگزین استقرار عظیم و گرانِ دوران بوش نامید. اوباما در مارس ۲۰۰۹ با اتخاذ سیاست «اف-پاک» و بدین ترتیب منوط و متصل ساختنِ موفقیت پایان جنگ افغانستان به کشور پاکستان، از هدفی روشن و متمرکز در جهت برهم زدن، بر چیدن، و شکست القاعده در پاکستان و افغانستان اشاره کرد. در استراتژی مبارزه با تروریسم اوباما برخلاف بوش، تروریسم بین المللی و گروه های تروریستی نه تنها طالبان و القاعده بلکه همه گروه های «دهشت افکن» محسوب می شدند. از نظر کاخ سفید در این بازه زمانی گروه های مختلفی همچون نئوطالبان، حزب اسلامی حکمتیار، طالبان و القاعده، طالبان پاکستانی همه تهدید محسوب می شوند.
این سیاست وی متعاقبا در ۱ دسامبر ۲۰۰۹ و با ادامه ماموریت نظامی و افزایش بی سابقه ی سطح نیروها (troop surge) و چارچوبی زمانی برای خروج رقم خورد. به گفته ی اوباما، این نیروها “توانایی ما را برای آموزش نیروهای امنیتی افغان و همکاری با آنها افزایش می دهد تا افغان های بیشتری بتوانند وارد جنگ شوند. آنها به ایجاد شرایطی برای انتقال مسئولیت ایالات متحده به نیروهای افغان کمک خواهند کرد.” بدین ترتیب کلید استراتژی جدید، تقویت ارتش و پلیس افغانستان و بازسازی زیرساخت های این کشور بود. اما با اعلام وی برای آغاز عقب نشینی نیروهای آمریکایی از افغانستان در ژوئیه ۲۰۱۱، شاهد به وجود آمدن تردیدهایی امنیتی در افغانستان و کنار گذاشتن طرح خروج بودیم. چرا حضور شورشیان، نامشخص بودن اهداف ایالات متحده در افغانستان، امید ناچیز برای توافق با طالبان، و وجود پناهگاه های امن تروریست ها در پاکستان، تلاش های ایالات متحده را تضعیف می کرد.
به طور کلی به باور برخی ناظران سیاسی، اوباما، بازوی دیپلماتیک سیاست خارجی مذاکرات صلح با طالبان را آغاز کرد و آنها را دیگر دشمن ندانست، در حالی که بازوی نظامی در حال برنامه ریزی برای افزایش موج نبرد با آنها نیز به طور موازی در میدان جنگ بود؛ بنابراین به نوعی سازش میان سیاست ضدتروریسم و ضد شوروش دست یافته بود و سعی داشت به گونه ای میانه رو واقع بینانه پیش رود اما همچنان در اهداف و شیوه های مبارزه با تروریسم تناقض وجود داشت. به هر حال در نهایت باید گفت در سال ۲۰۱۳ و با توافق دولت اوباما برای تاسیس دفتری سیاسی از سوی طالبان در دوحه قطر و به منظور آغاز مذاکرات صلح، شاید بتوان گفت اولین چراغ سبز آمریکا برای قدرت بخشی مجدد طالبان روشن شد.
۳- سیگنال های متناقض، چرخش رویکرد مبارزه با تروریسم به مذاکره: با روی کار آمدن ترامپ، وی گرچه نیت و قصد اصلی خود را خروج از افغانستان اعلام کرد، اما در عوض بر حسب محاسبه ی موقعیت، با یک تعهد نظامی تمام عیار در ممانعت از ظهور “خلائی برای تروریست ها” پیش رفت. ترامپ که سیاست خود را از اوباما متمایز کرد، معتقد بود تصمیم گیری در مورد خروج بر اساس “شرایط موجود” و نه زمان بندی های دلخواه است (چرخشی از رویکرد زمان محور به رویکرد مبتنی برشرایط). در حالی که سیاست دولت اوباما محدودیت ها و موانعی را در مورد نحوه فعالیت ارتش ایجاد می کرد، دولت ترامپ با رد دولت سازی، همچنین اعزامِ نیروهای آمریکایی تا ۷۰۰۰ نیروی دیگر و استفاده از حملات هوایی برای حمایت از نیروهای زمینی افغانستان، استراتژی خود را تغییر داد.
ترامپ سیاست خود را در پایان دولت اش تغییر داد و از تعهد اولیه خود برای حمایت از دولت افغانستان در مبارزه با طالبان دست کشید. این تغییر سیاست ها و فقدان رویکردهای هماهنگ، دشمنان ایالات متحده را تقویت و جسورتر کرد. علاوه بر این، اظهارات مکرر مبنی بر خروج ارتش ایالات متحده آنهم بدون تعیین زمان بندی بر اساس نتایج، تعهد متحدان ایالات متحده و دیگر شرکای بین المللی به این مأموریت را تضعیف کرد. (Azizian, 2021) اما با ادامه ی سیاست های متناقض اوباما، دومین گام در جسارت بخشیدن به طالبان و تحکیم قوت و انگیزه آنها برای بازگشت به قدرت، توافق نامه ی ۲۰۲۰ میان ایالات متحده و طالبان در دوحه قطر و زدن مهر مماشات، مسامحه، مذاکره و مشروعیت بر موجودیت طالبان بود.
۴- فراسوی افق؛ سیاست ضدتروریسمی هوشمند؟ (تداوم سیاست مبارزه با تروریسم خارج از میدان نبرد): در نهایت جو بایدن با روی کار آمدن اعلام کرد که ایالات متحده توانایی و ظرفیت خود در راستای مبارزه با تروریسم را به طور حتم، از آن سوی افق (over the horizon) و به منظور خنثی کردن تهدید گروه های افراطی اسلام گرا در افغانستان حفظ خواهد کرد. اما اینکه سیاست های ضدتروریستی بدونِ عملیات ضدشوروش، بدون حضور نیروها در میدان، و بدون عملیات نظامی مستقیم و جمع آوری اطلاعات در درون آن کشور ممکن است یا خیر خود بحثی جداست. در نتیجه این پرسش باقی می ماند که چنین تلاشی در عمل چگونه به نظر می رسد و چالش های احتمالی لجستیکی، سیاسی، مالی از جمله ایجاد ترتیبات جدید با شرکای افغان و گزینه هایی از پایگاهی جدید آمریکا در خارج از افغانستان چگونه است.
اما شاید بتوان گفت آنچه ایالات متحده امروزه درصدد تحقق آن می باشد جایگذاری نایبانی گماشته برای پیگیری اهداف آتی خود و نفوذی غیرمستقیم به جای حضور در میدان و قدرت نمایی مستقیم است. از دیگرسو به گفته ی بایدن، “ملت سازی” یا ایجاد “دموکراسی متحد و متمرکز” هرگز ماموریت آمریکا در افغانستان نبود؛ با این حال، او اذعان کرد که یک چیز که هنوز اهمیت دارد و آن جلوگیری از حمله تروریستی به سرزمین آمریکا است. به هرروی، از نظر جو بایدن، اصطلاح “فراسوی افق” (که در واژه نامه دفاعی به جنگ سرد بر می گردد)، به معنای پایان “جنگ های بی پایان” بوده؛ می توانید از بالا و از راه دور به دشمن ضربه بزند؛ و بنابراین باتکیه بر آن، ایالات متحده می تواند از افغانستان خارج شده و نگران هیچ چیز نباشد.
اما باید گفت این سیاست بایدن بستری از عملیات ضدتروریستی ایالات متحده در دهه ۱۹۹۰ بود و لازم به ذکر است این دست عملیات ها نتوانست از ۱۱ سپتامبر جلوگیری کند. چنانچه باید یادآور شد پس از حملات توامان القاعده به سفارتخانه های آمریکا در آفریقا در سال ۱۹۹۸، رئیس جمهور وقت بیل کلینتون در تلاش برای ضربه زدن به پایگاه های آموزشی و تعلیمی این گروه تروریستی در افغانستان و هدف قرار دادن یک کارخانه داروسازی در سودان، دستور حملات موشکی به افغانستان و سودان را صادر کرد که در نهایت هیچ یک موفقیت آمیز نبود.
جمع بندی
به هرروی، از هر بُعد که بر سیاست مداخله ی ایالات متحده در افغانستان با توجیهی از هدف مبارزه با تروریسم بنگریم، نتیجه ی آن چیزی جز شکستِ بیست ساله دستاوردهای داخلی و بین المللی صلح و ثبات نبوده است. بدین ترتیب به نظر می رسد این شکست مفتضحانه برای ایالات متحده در مسیر تحقق بخشیدن به اهداف ضدتررویسم بوده است. اما اگر عمیق تر نگاهی داشته باشیم، شاید همان گونه که برخی ناظران معتقدند، در نهایت باید به این درک رسید که حضور و نفوذ گروه های تروریستی در منطقه به نفع ایالات متحده و سیاست های مداخله ی جویانه ی آتی از این قدرت است.
بنابراین احتمالاتی چنین دور از ذهن نیست که؛ ایالات متحده از همان ابتدای امر با به راه انداختن کارزارها و عملیات نظامی و جنگی فرسایشی خاک در چشمِ ناظران جهانی پاشیده و بنابراین برای تضمین منافع خود، به تداوم نقش گروه های تروریستی در آینده رضایت دهد. بنابراین هدف ایالات متحده در دوران چهار رئیس جمهوری دخیل در جنگ افغانستان و روند مبارزه با تروریسم طی دو دهه نه تنها الگویی از صلح، ثبات و امنیت را در افغانستان ایجاد نکرد، بلکه در فرایندهایی چون دولت سازی و ملت سازی نیز ناکام ماند. شاید بتوان گفت تنها ثمره ی سیاست ضدتروریسم آمریکا قوت گرفتن مجدد گروه های تروریستی و تایید شکست یکی دیگر از قدرت های جهان در خاک افغانستان بود.
زبان پارسی زبان مردمی در کشورهای ایران، افغانستان، تاجیکستان و… است. در گذشته زبان رسمی و ادبی کشورهای منطقه در هند، آسیای میانه، بخشهای از خاورمیانه و ترکیه نیز بوده است. بنابراین زبان پارسی نقطهی وصل بین اقوام و فرهنگها در منطقه بوده و برای شکلگیری و توسعهی زبان و ادبیات پارسی افراد از اقوام متفاوت در منطقه، مشارکت کردهاند. این مشارکت عمومی در توسعهی ادبیات پارسی موجب شده که زبان پارسی جایگاه زبان دوم را در جهان اسلام داشته باشد. متون دینی به زبان عربی بوده، اما فهم، تفسیر و تاویل دین را زبان و ادبیات پارسی به دوش داشته است.
زبان پارسی پس از ورود انگلیس و روس در منطقه، وسعت خود را نسبتا از دست داد. زیرا استعمار انگلیس و روس استعمار فرهنگی و زبانی را نیز در پی داشت. انگلیسها به جای زبان پارسی در هند زبان انگلیسی را رواج دادند و روسها به جای زبان پارسی در آسیای میانه زبان روسی را رواج دادند.
كلكين پنجره اي است براي شناخت بهتر افغانستان كه توسط جمعي از پژوهشگران علاقمند به اين حوزه براي توسعه درك و شناخت از اين سرزمين كهن ايجاد شده است و تلاش مي كند تا فضايي براي ارايه همه تحليل هاي موجود، تعاطي و تضارب افكار با تاكيد بر بيطرفي و نگرش راهبردي در مورد جريانات متعدد و متكثر و پرشتاب اين كشور ارايه دهد تا مخاطب در فضايي علمي به فهمي بهتر در اين زمينه دست يابد.
در این سایت علاوه بر ترجمه و بازنشر بسیاری از تحلیل های مهم موجود در مورد افغانستان هر روز با موضوع مهم ترین رویدادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی این کشور یادداشت ها و مصاحبه های اختصاصی با تحلیل گران ایرانی و افغانستانی درج می شود. علاوه بر این دو بخش مهم تحت عنوان سینما و کتابخانه در سایت وجود دارد که در آن به معرفی و نقد مهم ترین آثار مکتوب و نمایشی با موضوع افغانستان پرداخته می شود.
همچنین فایل تمام متن مهم ترین روزنامه های افغانستان هر روز در دسترس مخاطبین قرار می گیرد تا از این طریق مخاطب علاقمند ایرانی به مسایل افغانستان بتواند بدون واسطه در جریان فضای ذهنی و ادبیات رسانه ای نخبگان این کشور قرار بگیرند. همچنین در گزارش های تصویری تلاش می شود به موضوعات جذاب این کشور برای مخاطب پرداخته شود. در نهایت باید به پرونده های ماه اشاره کرد. در هر ماه با توجه به مناسبت مهم تاریخی موجود در آن ماه مجموعه از یادداشت ها، مصاحبه ها، گزارش ها و اینفوگرافی های تولیدی تلاش می شود ابعاد مختلف موضوع شکافته شود.
کلکین برای خود رسالت خبری قایل نیست. بلکه خبر را دستمایه ارایه تحلیل های عمیق تر برای مخاطب خاص خود قرار می دهد. در کانون این حرکت تعدادی از پژوهشگران و چهره های دانشگاهی علاقمند به مسایل افغانستان قرار دارند که تلاش می کنند تا سطحی عمیق تر از فهم مسایل افغانستان را به جامعه هدف خود عرضه کنند.